بعد از ایجاد آرامش نسبی شروع کردند به گرفتن آمار. اصولا اگه آمار کرفتن از نیروی انتظامی حذف بشه خیلیهاشون بیکار میشن. آمار گرفتنشون هم که محشر بود. یه بار اسامی رو نوشتند بعد لااقل 5-6 بار کل اسامی رو خوندند تا بفهمند که اون کیه که اسمش تو لیست نیست. چون تعداد سربازها یکی بیشتر از لیست بود. حتما یکی میخواست اینجوری جیم بشه.
کلی زور زدند تا بالاخره اون بابا خودش از رو رفت و گفت که اسمش تو لیست نیست. اون سرهنگ خوش اخلاقه که یادتونه، رفت سراغش و گفت تا حالا چه غلطی میکرده (البته یه کم بی ادبانه تر)! اونم گفت چون فامیلیش با یکی دیگه مشابه بوده فکر میکرده اونه. این قائله هم با شستشوی کامل اون سرباز توسط سرهنگ خاتمه یافت البته با الفاظی مثل گوسفند و این چیزا!
اینجور صحبتهای مهربانانه و تفاوت قائل نشدن بین کادر و وظیفه، آدم رو یاد ارزشهای والای تحصیل تو این مملکت مینداخت و فقط یه سوال مبهم تو ذهنش بیجواب میموند اونم اینکه "این فرار مغزها که میگن واقعا دلیلش چیه؟"
از اینجای داستان یه سرهنگ دیگه که قیافه اش تابلو بود که چیکاره است اومد بالا منبر! تا شروع کنه به صحبت پچ پچ ها شروع شد که این بابا خیلی عملیه! صداشم که ماشالله مهر تاییدی بود بر این شک و تردیدها. خلاصه نطق کرد که باید چیکار کنیم و چیکار نکنیم پای صندوق. نکته جالب اینجا بود که گفت اگه خبرنگارهای خارجی اومدند اصلا جلوی دوربین ظاهر نشید و اسلحه تون رو قایم کنید چون میرن شایعه میکنن که اینا به زور اسلحه مردم رو میارن پای صندوق!! البته این حرفش که پشیزی نمی ارزید ولی من بعدها فهمیدم که خیلیها به چه اجباری میان سر صندوق.
آمار رو گرفتند و تازه رفتند که ناهار بیارن اونم ساعت 3 بعد از ظهر! بعد از کلی انتظار، ناهار کادریها اومد و نوش جان کردند. بعد ناهار وظیفه ها رو دادند ولی همون 30-40 تای اول غذا تموم شد و به خیلیها از جمله من و دوستام نرسید. اینم آخر و عاقبت اینهمه آمار گرفتن!!
ادامه دارد...