اجازه بدید یکی دو ساعت برگردیم عقب. ساعت نزدیکهای 8:30 بود چیزی از اومدن ما نگذشته بود که دیدم دارن در میزنن! در رو باز کردم. دو تا مرد بودن که میخواستن بیان رای بدند! ولی انصافا رای دادن اصلا به گروه خونیشون نمیخورد! احتمالا اومده بودند اول صبح رای بدند کسی نفهمه! گفتم صندوق ساعت 9 باز میشه! اونام گفتن ما میریم 9 برمیگردیم ولی تا اونجا که یادمه 9 شب برگشتن!
سر ساعت 9 یه پیرزن که خیلی هم سنش بالا به نظر میرسید - از اینایی که یه دستشون به عصاست و دست دیگه شون رو میزنن پشت کمرشون - با اصرار اومد تو که چی، میخوام رای بدم. مادرجان برو ساعت 10 بیا شعبه هنوز آماده رای گیری نیست! آخه گفتن ساعت 9. ولی هنوز صندوقها آماده نیست! من با این اوضام نمیتونم برم دوباره بیام. پس بشین همینجا تا آماده بشه.
از سر فضولی پرسیدیم حالا واسه چی میخوای رای بدی. گفت میخوام شناسنامه ام مهر داشته باشه! آقا ما رو میگی، جلو خنده مون رو نمیتونستیم بگیریم! خدا رو شکر بنده خدا چشماش ضعیف بود و نیشخندهای ما رو نمیدید. آخه اونایی که برای مهر شناسنامه رای میدن، واسه اینکه بتونن بدون مشکل برن سر کار میان پای صندوق! به قول سرگروه که میگفت بابا تو که صدای کلنگهای گورت به گوش میرسه دیگه واسه چی.
بالاخره پس از اعلام آمادگی برای اخذ آرا از جانب جماعت نسوان - که فکر کنم سرجمع با ناظرین 12 نفر بودن - همین مادربزرگ رو با سلام و صلوات بردن واسه پرکردن مشخصات و دادن رای اول. پیرزنه برگهای رای رو که گرفت گفت ننه من سواد ندارم این رای ها رو برام پر کنید. جالب اینجا بود که هیچکدوم از عوامل حق این کارو نداشتند و یکی از بیرون باید اینکارو براش میکرد. برگه های رای رو هم نمیتونست از شعبه حارج کنه. هیچ احدالناسی هم اون موقع تو شعبه نبود که براش رای پر کنه! تقصیر خودشه که زود اومده بود.
علما فکرشونو گذاشتن رو هم و گفتن برو یکی رو بیار برات پرکنه ما شناسنامه و برگ رایها رو برات نگه میداریم. حیف اون همه صلوات که برای پاقدمش فرستادن. طفلی آخرش هم نتونست رای بده. با ناراحتی هرچه تمامتر صندوق رو ترک کرد. باز تا اونجا که ذهنم یاری میکنه ایشون هم آخر وقت برگشت.
منم دیگه از کنار آتیش پا شدم برم ببینم دم در چه خبره! یه موقع اگه بازرس نیرو انتظامی میومد و میدید من نشستم تو، کلی دردسر درست میشد برام. تا رفتم دم در دیدم اون سرهنگه که مسئول بازرسی بود داره میاد
ادامه دارد ...