در مدرسه رو دق الباب کرديم. يه خانومه 40-50 ساله چادري که از همون نگاه اول مشخص بود که مدير مدرسه است در رو باز کرد! ياد دوران ابتدايي افتادم. اون موقعها چقدر از اين مدير و ناظمهاي اين شکلي ميترسيديم. بعد از بررسي حکم اجازه داد بريم تو.
پامون رو از در تو نذاشته بوديم که يه خانوم چادري ديگه اومد خودش رو معرفي کرد. "من ناظر شوراي نگهبان هستم! ميتونم حکمتون رو ببينم؟" اخماي سرگروه رفت تو هم و با اکراه حکم رو دوباره آورد بيرون و نشونش داد! خانومه حکم رو یه ورانداز کرد و پسش داد. بعد با لحنی که معلوم بود هنوز متوجه نشده سرگروه کیه پرسید: "رتبه هاتون بر اساس درجه است دیگه؟" اون دوتا کادری بنده خدا یه کم سرخ و سفید شدن و من مجبور شدم بگم نه! با اشاره به همونی که حکم دستش بود گفتم سرگروه ایشونن!
بعد از تذکرات صد تا یه غاز اون خانومه به سرگروهمون، رفتیم کنار آتیش، خودمون رو گرم کنیم. آتیش که میگم یه اجاق گاز گنده - از این چهارپایه ها که حلیم نذری بار میذارن روش - گوشه راهرو روشن بود! عجب گرمایی میداد! ولی خوب من باید یه ساعت دیگه میرفتم دم در تو اون سرما پست میدادم! به خاطر همین زیاد نمی چسبید!
میز و صندلی ها رو اول چیده بودن تو راهرو! راهرو هم تنگ و باریک. معلوم نبود اون بدبختهایی که میخواستن رای بدن چه جوری باید رای میدادن. به این میگن رای دادن با اعمال شاقه! خلاصه اولین اعتراضمون رو اعلام کردیم. گفتیم که صندوقها رو ببرن تو یکی از اتاقها تا مردم راحت تو راهرو رایشون رو بنویسن.
این دوتا کادری عزیز هم که با من بودند معلوم بود اهل دودند و از اینکه همه مسئولین رای گیری خانوم بودند خیلی ناراحت بودن سریعا یه نقشه کشیدن و اجراش کردند. آدمها اگه واسه انجام کارهای خوب اینقدر خوب نقشه میکشدند چی میشد؟! خانوم مدیر رو صدا کردن - البته ایشون نماینده فرماندار بودند پای صندوق - بهش گفتن کلید یکی از اتاقها رو میخوایم. خانوم مدیر هم گفت واسه چی. سرگروه گفت واسه اینکه اگه اتفاقی افتاد سریع صندوقها رو بندازیم اون تو و قفلش کنیم. بیچاره خانومه هم مجبور یه کلید بهشون بده! فکر میکرد لابد خبریه! من و شما هم که اصلا نفهمیدیم اون اتاق واسه چیه.
در همین حین که اونا داشتن اتاق رو از نظر استراتژیک برای سیگار دود کردن وارسی میکردند مستخدم مدرسه اومد سمت من و بعد از سلام علیک گفت : شما با این درجه چرا اسلحه رو دوشتونه؟ گفتم چطور مگه؟ گفت آخه این اسلحه مال اونایی که باید دم در پست بدند! گفتم آره. گفت آخه اون دوتا درجه شون پایین تره! منم در جواب فقط سری به علامت تاسف تکون دادم. اونم خودش تا آخر خط خوند. لااقل خوبیش این بود که اگر چه تو نیروی انتظامی آیین نامه اجرا نمیشد ولی مردم اینو خوب درک میکردن که در اصل باید چه شکلی می بوده!
ساعت از نه صبح که شروع رسمی انتخابات بود گذشته بود ولی هیچی سرجاش نبود. تازه داشتن لیست کاندیداها رو میچسبوندن به دیوارها. ماشالله خدا زیادشون کنه این نامزدهای شورای شهر نزدیک 2000 نفر بودن. همه دیوارها رو پر کرده بودن. حوالی ساعت 10 بود که در رو باز کردیم! البته قبلش چند نفر در رو از پاشنه درآورده بودن که داستانش رو تو قسمت بعدی میگم.
ادامه دارد ...