آقاجون دروغ نگو! واسه چي هي دروغ ميگي، کار ديگران رو هم خراب ميکني، ها؟!
بعضي وقتها بعضي جاها بعضي آدمها، انقدر دروغ سرهم میکنن که اگه يکي هم راست بگه، هيچ کس باورش نشه.
امروز از بيمارستان ناجا دارم ميام. به دکتره ميگم پاشنه پاهام وقتي سرپا وايميسم تير ميکشه. عکس راديولوژي رو نگاه ميکنه و با حالتی مثل پوآرو بعد از اینکه میفهمید کدوم شاهد دروغ میگفته ميگه "تو چيزيت نيست، برات مسکن مينويسم". من هم تنها جوابي که ميتونستم بدم لبخندي بود از سر تحقير!
البته بنده خدا دکتره هم بی تقصیر بود. چون به خاطر گرفتن معافیت پزشکی، اونقدر آدم از این در با یه تریلی دروغ اومده و رفته بودند که حرف هیچ کسی رو نشه باور کرد! خیلی هاشون رو خودم تو اون چند روز پشت در مطب دیدم.
تو لحظاتی که از بیمارستان با دستانی درازتر از پا برمیگشتم این دعای داریوش، پادشاه هخامنش تو گوشم بدجوری زنگ میزد: "اهورا مزدا کشور ایران را از دشمن، خشکسالی و دروغ بدور دارد".