اینکه پس از مدتها می نویسم به خاطر اتفاق بزرگیه که افتاده، اونم دریافت کارت پایان خدمته!
تا به حال نوشیدن آبی که نمک و شکر رو با هم درش قاطی کرده باشند امتحان کردید؟ هیچ لذتی نداره و اصلا شیرینیش رو احساس نمیکنید. حالا این شده حکایت ترکیب شیرینی پایان خدمت من و تلخی نبود مادری که همیشه آرزوی چنین روزی رو داشت.
از این غم بزرگ که بگذریم، اون حس آزادی بعد از گرفتن کارت، احساس خارج از وصفیه که هیچوقت تو زندگی تجربه نکرده بودم!
شاید باورتون نشه ولی وقتی از در پادگان میومدم بیرون مثل فیلمهایی که در بزرگ زندان رو باز می کنند و یه زندانی میاد بیرون و آفتاب میخوره تو صورتش، دقیقا همون حس آزادی رو داشتم. نکته ای که جالبتر بود اینکه تمام سختیهای این دو سال با یه خواب راحت فراموش میشه و وقتی از خواب پا میشی تمام اون سختیها تبدیل به یه خاطره شدند مثل همه خاطره های دیگه.
ضمنا اندر تفاوت میان اونهایی که کارت پایان خدمت گرفتند و اونهایی که کارت معافیت گرفتند این شعر به ذهنم رسید:
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
و چه خوشتر آنکه مرغی ز قفس پریده باشد

پ.ن. : به خاطر اینکه سایت Blogger مسدود شده و کامنت گذاشتن میسر نبود مجبور شدم برای کامنت کردن از سایت HaloScan کمک بگیرم. بنابراین از دوستانی که کامنتهای قبلیشون پاک شده عذرخواهی میکنم.